سلام
من اومدم باز
دیروز صبح که رفتم کارخونه هیچ کاری نکردم.آخه کسی نبود بهمون کار بده.البته کلی پرینت گرفتم .این هم کاره دیگه.بعدش هی چایی خوردم با کلی کیشمیش و بادوم و از یه پسره هم گزارش کارش رو گرفتیم که ایشالله بدیم به استاد تا ببینیم چی میشه ساعت 12 هم در رفتیم اومدم خونه. تند تند حاضر شدم رفتیم خونه خاله.باکلی قابلمه.آخه خاله حامله هست ما غذا پختیم رفتیم اونجا.انقدر خوردم که نفس بالا نمی اومد.بعد همین جوری که حرف می زدیم خاله کوچیکه گفت اگه آرزو کنی و دست به زاری رو شکم زن حامله اگه نی نی لگد بزنه آرزوت براورده میشه ما هم تا دست گذاشتیم آرزو کنیم نی نی یه لگدی زد که قلبم وایساد.دوباره اومدیم آرزو کنیم واسه تست بازم دست نذاشته بودیم یه لگد دیگه خوردیم . بعد خاله کوچیکه اومد دست گذاشت هر چی صبر کرد لگد نخورد.کلی بهش خندیدم ولی خیلی جالب بود یه موجوده زنده تو بدن یکی دیگه وای خدا چه کارهایی که نمیکنه
یه موضوع دیگه هم که کلی خندیدم و حرص خوردم به پسره بیشعور گفته بودن که چرا عروسی نمی گیری گفته بود با این فامیل کی عروسی میگیره؟ ،آخه مردیکه، غیر آدمیزاد فامیل تویی، از ترس اینکه مجلس به هم بریزید ما جشن نمی گیریم بعد تو حرف اضافی نزن
سلام /صبح بخیر
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اگر تنهاترین تنها شوم باز هم خدا هست.
سلام خانومی
امیدوارم به همه ی آرزوهات برسی
در پناه حق
میرسد روزی که بی من روزها را سرمنی
میرسد روزی که مرگ عشق را باورکنی
میرسد روزی که تنها درکنارعکس من
نامه های کنه ام را موبه مو ازبر کنی